
مادران شاغل
باران میبارد. پایین و بالای چادرم خیس شده، ولی حتی به زیرین ترین لایه های ذهنم اجازه نمیدهم ناراحت باشد.
کیف پولم را جا گذاشتم باید پیاده بروم و قدم هایم را تیز تر بردارم تا غیر حاضر نشوم و شاگردانم پریشان نشوند.
بچه ها را به مکتب و مهد کودک بردم.
امروز فرزندم کوچکم تب داشت، او را بخدا سپردم.
هنگام رفتن سرعتم را بیشتر میکنم و در راه به این می اندیشم که همه نفس نفس زدن ها، رفتن ها و آمدن ها، دلشوره ها و حرص خوردن ها تنها به خاطر این است که من وظیفه و و شاگردانم را دوست دارم.
باید همچون فرزندانم برای آنها نیز مادری دلسوز باشم به دور از تمام دغدغه های زندگیم.
این افکار یک مادر شاغل است.
امروز به خاطر قدر دانی از زحمات مادران عزیز و اساتید بزرگوار یک دورهمی ترتیب دادیم تا لحظاتی خوش را در کنار هم بگذرانند.
روز مادر را به تمام همکاران عزیز تبریک عرض میدارم.


